شايلين جون، عشق مامان و باباشايلين جون، عشق مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

مزرعه عشق

اينجا ، همه چي درهمه!

سلام گلم. امروز اومدم يه خبر هيجان انگيز بهت بدم. راستشو بخواي روز پنجشنيه آدرس وبلاگتو به يه سري افراد خانواده اعلام كرديم . به محض اعلام اين خبر به قول مشهدي ها هموجور پيامك و تلفن و اي ميل و نامه و ... از اقصي نقاط ايران به ما رسيد و همگي از وبلاگت تعريف كردن و براي ديدن روي ماهت لحظه شماري ميكنند.  در ضمن به علت اينكه پنجشنبه شب افراد زيادي به وبلاگت سر زدن، شركت مخابرات اعلام كرد كه كندي سرعت اينترنت ، به علت اينه كه متقاضي بازديد از وبلاگ شايلين جون ، بسيار زياد بوده و سرعت اينترنت جوابگوي اين همه بازديدكننده نيست! چه كنيم دختر گل ماست ديگه ! به همين مناسبت بر خود واجب دانستيم كه از تمامي عزيزان ، عمه ، خاله ، پسر عمه ، دختر عم...
10 دی 1391

تقديم به فرشته زندگيم

عزيزم تو فرشته زندگي من و دخترم هستي. از همين زمين خاكي تا آن آسمانهاي دور دست ، به اندازه تمام كهكشانها ، به اندازه تمامي هستي ، به اندازه تمام وجودمان دوستت داريم و قدردان زحمات تو هستيم و بدان كه هيچ  چيزي  قصر طلايي تو را در كلبه حقيرانه قلبمان از بين نخواهد برد. اكنون به يمن آمدن دخترمان ، مادر ناميده شدي و بهشت را براي خود خريدي ، اين نام زيبا كه قطعا شايسته توست ، مباركت باد. شايلين و بابايي   ...
10 دی 1391

تقدیم به مامانجونای شایلین جون

ای مهربانترین فرشته خدا ، بگو چگونه تو را در قاب دفترم توصیف کنم ؟ صبر و مهربانیت را چطور در ابعاد کوچک ذهنم جا دهم ؟ آن زمان که خط خطی های بی قراری ام را با مهر و محبتت پاک می کردی و با صبر و بردباری کلمه به کلمه زندگی را به من دیکته میگفتی خوب به خاطرم مانده است. و من باز فراموش میکردم محبت تشدید دارد. در تمام مراحل زندگی ، قدم به قدم ، هم پای من آمدی ، بارها بر زمین افتادم و هر بار با مهربانی دستم را گرفتی .آری از تو آموختم ، حتی در سخت ترین شرایط امید را هرگز از یاد نبرم. یادم نمیرود چه شبها که تا صبح بر بالین من ، بوسه بر پیشانی تب دارم میزدی و چه روزها که با مهر  مادرانه ات لقمه های عشق را در دهانم میگذاشتی و من باز لجباز تر ا...
10 دی 1391

به رنگ دریا !

درد من حصار برکه نیست، درد من زیستن با ماهیانی است که اندیشه دریا به ذهنشان خطور نکرده است. دخترم امیدوارم همیشه مثل دریا پاک و آرام و آزاد باشی. ...
6 دی 1391

اندکی صبر، سحر نزدیک است!

سلام عزیز دلم. میدونی الان ساعت 23:55 دقیقه سه شنبه شبه که اومدم سراغ وبلاگت تا یه خبر خوب ( البته برای ما، چون ممکنه تو رو خوشحال نکنه )رو به تو بدم دیروز نوبت دکتر داشتیم که توی آخرین روزا از سلامتی شما مطمئن بشیم  که  خانم دکتر برای بیستم دی ماه نامه معرفی به بیمارستان رو داد و دقیقا دو هفته دیگه مثه فردا ( چهارشنبه) میتونیم روی ماهتو ببینیم ، وای چه لحظه شیرینی خواهد بود خدای من ، بزرگترین نعمتی  که خدا به هر پدر و مادری میده ، واقعا غیر قابل توصیفه ، ما که خیلی خوشحالیم ولی شما رو نمیدونم ، چون الان توی دنیای گرم ونرمی هستی که اونجا هیچ خبری از دروغ ، ریا ،  نیرنگ ، حسادت ، فقر ، گرونی ، ارز ، دلار ، سکه ، اجار...
6 دی 1391

خدایا به امید تو!

سلام عشق بابا و مامان. الان یکی از شبهای سرد پاییزه که من تصمیم گرفتم این وبلاگ رو برات درست کنم تا هرزچندگاهی بشینیم با عشقمون درد دل کنیم و خاطره ای بنویسیم تا بدونی چقدر دوست داریم و هر لحظه چشم انتظار دیدن روی ماهت هستیم. الان بامداد سه شنبه هفتم اذرماه ٩١ ساعت ١:٢٠ دقیقه است و من در آزمایشگاه بیمارستان  شیفت شب هستم ، مامانی هم خونه مامانجون خوابیده. تو هم که جای گرم ونرمی داری و حدودا توی هفته ٣٣ هستی و همچنان لگد زدنهات و سکسه هات آرمش بخش من و مامانیه. خوب عزیز فعلا بايد جواب مريض ها رو بدم. پس تا بعد ...
7 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مزرعه عشق می باشد